سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، زینب آزاد: فریدون حیدری ملکمیان در نشست «مرزهای اشتراک و افتراق داستان و خاطره» گفت: احساس میکنم درباره موضوعی قرار است صحبت کنیم که خیلی گسترده است و راحت نمیتوانیم آن را تعریف کنیم، اگرچه به شکل اجتنابپذیر دست به تعریف میزنیم. در شعر مپیچ و در فن او، چون اکذب او، احسن اوست.
او افزود: برای رساندن مفهوم، مجبورم از این طرف و آن طرف تعاریفی را بیاورم. ناباکوف تعریفی دارد که میگوید: «ادبیات آن روزی زاده نشد که پسری فریادکنان که گرگ گرگ! دوان از دره نئاندرتالها بیرون آمد و گرگی خاکستری از پشتش میآمد. ادبیات آن روزی زاده شد که پسری دوان دوان با فریاد گرگ گرگ میآمد و گرگی پس پایش نبود.» در اینجا ما از خاطره دور میشویم.
این نویسنده با بیان مثال دیگری گفت: در اینجا بحث دفاع مقدس و جنگ است، اما قرار نیست فقط از خاطرات جنگ بگوییم و خاطرات بسیاری را میتواند دربربگیرد. من به اهواز رفتم تا پدرم را ببینم. این یک تکه کوتاه از یک خاطره است. حالا یک نفر دیگر به شکل دیگری همین خاطره را میگوید من به کومالارا آمدم تا پدرم پدرو پارا نامی را ببینم با یک مشخصه غیرمعمول مواجه میشویم با یک نگاه یا سوال که نشان میدهد این متن خاطره نیست. در اینجا مرز بین خاطره و داستان مشخص میشود حالا میتوانیم این مرز را بشکافیم و بشکافیم.
حیدری ملک میان گفت: خاطره روایت دارد، داستان هم. اما روایت داستانی با خاطره فرق دارد؛ روایت داستان خلاقانه است. خاطره اتفاقی است که روی داده و حالا چون در اینجا بحث خاطره در دفاع مقدس است و جنگ هم اتفاقی است که افتاده است پس نویسنده باید خودش را تا آن عظمت بر بکشد. اما داستان به شکل دیگری میسازد. حادثه و شخصیت در داستان ساخته میشود. دیگران هم با پذیرش این باور بر ان صحه میگذارند.
او افزود: در حوزه خاطره باید کسانی را پیدا کنیم که پیش از هر کاری خوش بنویسند. من همیشه قبل از اینکه کتابی را بخوانم اول برایم مهم است که خاطره یا رمان خوش نوشته باشد که من بتوانم با آن زندگی کنم. تاکیدی بر قالب آن ندارم. اما وقتی قرار است قالب را مشخص و محدود کنیم در آنجا باید دید که تعریف خاطره چیست؟ آیا تعریف خاصی از آن وجود دارد؟ اگر تعریف مشخصی درباره آن وجود ندارد ما دنبال چه میگردیم؟ چگونه میتوانیم به یک باور و تعریف مشخص برسیم که از آن به بعد را درست عمل کنیم.
این پژوهشگر بیان کرد: هنری میلر رمانهایی دارد که من خواندهام و دوست دارم اما شاید دوباره نمیخوانم. میلر کتابی به نام «رمبو» دارد که بعدها با عنوان «عصر آدمکشها» با ترجمه عبدالله توکل است. من این کتاب را بسیار دوست داشتم و بارها خواندهام. این کتاب را بیش از رمانهایش دوست دارم چون هنری مسئله را میپرواند. او بلد است که چطور خاطراتش را بنویسد و جوری عرضه میکند که من به وجد میآیم. هنری آثارش را کنار پروست میگذارد. کسانی که خاطره را لزوماً به شکل محدود میبینند نه، آنها خاطره را به عنوان فرصت میبینند و استفاده میکنند. شاید این رویکرد ارتباط دارد با آن عقبهای که خودشان دارند.
حیدری ملک میان گفت: داستان هیچ وقت نمیتواند به خاطره برگردد، اما خاطره میتواند به داستان برگردد. اگر حشو و زواید را بزنیم و کمی پس و پیش کنیم خاطره را میتوانیم به داستان نزدیک کنیم حتی اگر اصرار نداشته باشیم که از آن داستان بسازیم. در این رابطه اگر مثالی بزنم؛ توماس مان آلمانی همسرش مریض میشود و باید او را در یک آسایشگاه در سوئیس بستری کند. بعدها او رمان دوجلدی «کوه جادو» که برگرفته از این ماجراست نوشت و من با خودم فکر کردم اگر این اتفاق برای توماس مان نیفتاده بود، آیا رمان «کوه جادو» را نداشتیم؟ در این رمان هیچ مردی همسرش را به آسایشگاه نمیبرد بلکه فردی به هانس کاستور پسرش عمویش را در آسایشگاه میگذارد.
او افزود: پس در اینجا توماس مان واقعیتی را تغییر و خودش را به جای نفر نخست رمان قرار میدهد و پسرعمو را بهعنوان بیمار. چرا نویسنده چنین تغییراتی ایجاد میکند؟ آیا این خاطره است و توس مان خاطره مینویسد؟ پاسخ منفی است، چون او از خاطره وام گرفته است. همه نویسندگان این کار را میکنند شاید همه رمانهای بزرگ همه خاطره است، اما میدانند در کجا از خاطره چه را بربگیرند و چه را حذف و چه را برجسته کنند و حتی چه را نادیده بیانگارند. پس مساله این است و ما باید چنین کاری بکنیم.
این پژوهشگر اظهار کرد: همه ما رمانهای مارکز را میشناسیم چون خیلی در ایران معروف است. اگر از رمانهایش حرفی نزنیم و سراغ سایر نوشتههایش برویم، هر چند همه رمانهایش هم مثل «صد سال تنهایی» میگوید من خواستم شهادتی صادقانه از دوران کودکی خودم بدهم. پس حتی کتاب «صد سال تنهایی» هم خاطرات است و آن دختری که خاک میخورد هم در زندگی مارکز خواهر واقعیاش بوده است؛ یعنی تا این حد واقعی اما با تخیلی که فیلها هوا میروند و چهار سال تمام و باران میبارد و همه با این فضا آشنا هستیم و آنجا که مینویسد وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود او را تیربارانش کنند، بعدازظهر دور دستی را به یاد آورد که پدرش را به کشف یخ برده بود!
حیدری ملک میان گفت: وقتی مارکز درباره یک حادثه که اتفاق افتاده است میخواهد بنویسد و از آن رمان بسازد و آن را خواندنی کند، داستان فردی جنگجویی را انتخاب میکند که اتفاقاً سراغ اسناد واقعی میرود، کاری که ما در رابطه با خاطرات دفاع مقدس انجام دادیم. اتفاقاً مارکز به کاوش در اسناد میپردازد برای اینکه روزهای آخر زندگی سیمون بولیوار در «ژنرال در لابیرنت» را بنویسد. این کتاب خیلی در مبحث اشتراک و افتراق میان خاطره و داستان به ما کمک میکند. نویسنده بخشی از زندگی بولیوار را روایت میکند با استفاده از اسناد اما لابد یک نگاه هنرمندانه به قضیه داشته است که وقتی آن را میخوانند کتاب را رمان میدانند نه خاطرات. برخی از کسانی که در آمریکای لاتین زندگی میکنند و تاریخ زندگی بولیوار را میدانند حتی معتقدند بسیاری از مطالب را مارکز در کتاب اشتباه آورده یا دروغ است حتی تا آنجا پیش رفتند که گفتند به یکی از شخصیتهای بزرگ ما دروغ بسته است.
او ادامه داد: من میخواهم بگویم ناقدان درست میگویند و حتی مارکز هم درست عمل کرده است. چون قرار نبوده که او زندگی و بیوگرافی فردی به نام سیمون بولیوار را بنویسد حتی به جنگهایش هم کار ندارد. مارکز به شکلی بخشی از زندگی او را به ما نشان میدهد. در اینجا مارکز به خاطره وفادار نیست و در واقع از خاطره بهر میگیرد و حرف خودش را میزند.
این نویسنده عنوان کرد: در این کتاب شخصیتپردازی و داستانی وجود دارد که ما را به وجد میآورد و تعلیق هم در میان است. اما در خاطره با یک نگاه سراغ فرد میرویم و به سمتش کشیده میشویم که خاطرات یک فرد را ثبت کنیم. در واقع خوش نوشتن باعث میشود که یک کتاب خواندنی شود و آنی ارنو چطور خاطرات را مینویسد و جزئیترین خاطرات او ما را به وجد میآورد. در داستان زاویه دید مهم است اما در خاطرات زاویه دید متنوع نیست.
این نشست سومین جلسه از سلسلهجلسات جایزه کتاب سال دفاع مقدس است که به همت خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد.
نظر شما